سنگین‌تر از واقعیت

ساخت وبلاگ

بعضی وقت‌ها هستند که زیر بار سنگین واقعیت به فرار روی می‌آوری. لحظه‌ای چشمت را روی هم می‌گذاری به امید رویایی که وقتی چشم باز می‌کنی ببینی همه‌اش خوابی بیش نبوده و روزی تازه آغاز شده است

اما به خودت می‌آیی و سنگینی دوباره واقعیت را - این بار بیش از پیش - حس می‌کنی. لحظه‌هایی که نفرت را درمی‌یابی، بن‌بست‌هایی بی‌ راه فرار از این نوع‌اند. حس می‌کنی مستاصل شده‌ای و نه تنها راه حل یک مساله، که حتی فهم آن هم از توان تو خارج‌اند، لحظه‌هایی که می‌فهمی در مسیر بی‌بازگشتی پای گذاشته‌بودی و همیشه به امید راهی که یافت خواهد شد مسیر را ادامه دادی و اکنون آن قدر در مسیری اشتباه پیش رفته‌ای که معجزه‌ هم کفایت نمی‌کند... این‌ها همه لحظه‌هایی هستند که می‌خواهی چشم بر ناتوانی‌ها ببندی و چیزی دیگر را آرزو کنی...

باز اما واقعیت سنگین می‌شود. زیر بار سنگین واقعیت، تصمیم‌ها هم سنگین می‌شوند

بید و مجنون...
ما را در سایت بید و مجنون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amindehdariana بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:55