هشتسال پیش، یکی دو روز پیش از بار سفر بستن و آغاز مهاجرت, لاکپشتها، اولین و آخرین حیوانات خانگیام را، در اینجا به آب انداختم. خاصیتشان این بود که طی چهار سال زیستن زیر یک سقف! نه آنها کاری به کار ما داشتند و نه نیاز خاصی به ما حس میکردند. همجواری مسالمتآمیزی بیتنش. نکته مهم بهآبانداختنشان اما پایان یک دوران بود؛ پایان به چشمدیدن رشد و نمو موجوداتی که نه اجتماعی بودند و نه دردسر خاصی داشتند؛ اما چیزی که به پایان این دوران معنا میداد، از جنس تجربه یک زندگی و بالیدن به نوعی هممسیری بود.
هشت سال از آن دوران گذشته. امروز گفتگویی با همسر داشتیم که بعد از هشتسال چه دستاوردی میتواند وجود داشته باشد که وقتی در نقطه پایان آن میایستی و به عقب مینگری، فکر کنی که ارزش هشت سال از بهترین سالهای عمرت را داشته است؟ بهترین پاسخ این بود که هیچ! اگر تنها به نقطه نهایی اندیشیده باشی و حواست معطوف به ایستادن در آن نقطه بودهباشد، بدون آنکه از آن دوران، از مسیری که تو را بدانجا رسانده لذت برده باشی. ایستادن در بلندای بزرگترین نتایج، یک کفه است و بالیدن به دورانی که لاکپشتهایی به اندازه ناخنی کوچک را به قدر کفدستی رسانده تا با رضایت خاطر آنها را به آب بیندازی کفهای دیگر. کفههایی که هیچگاه هموزن نخواهند بود
چهار یا هشت سال دیگر چه خبری خواهد بود؟ هر خبری باشد، کفه ترازوی بهرهبردن از مسیر چندساله آن از همین حالا سنگینی میکند
بید و مجنون...برچسب : نویسنده : amindehdariana بازدید : 40