فیلم برادران لیلا را در جشنواره فیلم زوریخ دیدم. نسخه ۱۶۰ دقیقهای احتمالا ادیتنشده و جشنوارهای؛ با شروعی از جنس اعتصاب و تظاهرات و کتک و پلیس و سرکوب که پشتوانه مناسبی را در اختیار برگزارکنندگان جشنواره قرار میداد تا گریزی به شرایط روز ایران و مشکلاتش بزنند، و چه مشکلی نمادینتر از اینکه همین فیلم در حال حاضر اجازه اکران در ایران را ندارد؟
اما بعد از تماشای فیلم فکر میکردم وقتی حرف از بزرگترین مشکلات و تقلاهای جامعه ماست، آنهم در محیطی بینالمللی و مخاطبی وسیعتر از آنهایی که در بطن این مشکلات زیستهاند یا لااقل برایشان ملموساند، نسبت بین واقعیت و تجربه زیسته ما با نمادسازیهای سینمایمان چیست؟ فکر میکنم فیلمساز و کارگردان باهوش، نمادها را همچون رخدادی در خدمت داستان فیلم به کار میگیرد. داستانی که فارغ از آن نمادها جریان خودش را دارد و به آن نمادسازیها معنایی در بستر فرهنگی میدهد؛ ولی آن داستان اصلی میتواند به شکلهای مختلفی بیرون از آن فرهنگ و جغرافیای مکانی هم معنادار باشد. از اینجا میتوانم تفاوتی بین فیلم خوب و فیلم متوسط قائل شوم، یا حتی از سینما و هنر فراتر روم و به کنشهای سیاسی نمادین و واقعی بیندیشم.
برادران لیلا فیلم متوسطی است. فیلمی که نمادها حرف اول را میزنند. انگار با داستانی تکراری (حتی از کارگردانی تکراری با سابقه ابد و یکروز) سر و کار داریم که هر شخصیت نماینده یک تیپ یا جریانی در جامعهمان است. آنکه در داخل یک خانواده شبیه به پدری تشنه قدرت اما ضعیف در میان خانوادههای قوم و خویش (جوامع سیاسی دیگر) است، فرزندانی از جنس اپوزیسیون داخلی، روشنفکری بازگشته به وطن با اصول وطنپرستانه خاص خود که در نهایت به تندروی متمایل میشود، یا آنهایی که در پی خیالات مالی و ظاهری و شهوانی خود اند و نماینده آسیبپذیرترین قشرهای جامعه. نمادها و تیپهایی که برای ما قابل فهماند، و ارتباط بین آنها با نمادهایی بیرون از خانواده مثل همسایهای فریبکار و تشنه استثمار یا عطش قدرت در قالب بزرگخاندان (پیشوای صوری ملتها) بودن داستان را شکل میدهد. اهمیت روابط بین نمادها در بیان داستان تا آنجا پیش میرود و شکل افراطی به خود میگیرد که گفتگوهای بین نماینده اپوزیسیون داخلی (ترانه علیدوستی) و روشنفکر وطندوست (نوید محمدزاده) که بارها تکرار میشود ضعیفترین بخش فیلم است و تکرار شعارگونه حرفهایی که شبیه به بیانیههایی گلدرشت در نقد وضع موجودند.
مشکل و ضعف اصلی آنجاست که اگر بهعنوان مخاطب نمادها را نشناسی یا نپذیری، داستان معنای خودش را از دست میدهد. با روایتی غریب مواجه میشوی که جامعهای دیگر را در قامت محیطی ناشناس بهت میشناساند و نفهمیدنها و معضلات عجیب را بهپای عدم آشنایی با فرهنگ هدف میگذاری که جذابیتی از سر اگزوتیسم بوجود میآورد. دیگر نمادی در کار نیست و نمیفهمی چرا در خانوادهای اینقدر بزرگ خاندان بودن مهم است که کسی میخواهد زندگی خودش و آینده فرزندان را فدای آن کند. حتی پیچیدگیهای اخلاقی هم به چشم نمیآیند؛ وقتی فرزند خانواده میخواهد جلوی نابودی خانواده را به قیمت کلاهگذاشتن سر پدر خانواده بگیرد، در واقعیت داستانی معنای آن چیزی است و در دنیای نمادین موازی با آن چیزی دیگر. اپوزیسیونی است که جلوی شخص اول جامعهای رو به زوال میایستد و در گوشش میزند تا نسل بعد کمی در آسایش زندگی کند. همان شخص اولی تشنه قدرت که در دنیای نمادین میخواهد بزرگ خاندان سیاسیاش باشد.
صرفا نگاهکردن از منظر نمادها هم شبیه به تکرار مکررات است. انگار روایت ملموسی است که برای برخی از ما تجربهای زیسته است و برای دیگران تجربهای ملموس و نهچندان دور از ذهن، چرا که در بستر فرهنگی آشنایی رخ میدهد، اما در جایگاه هنری که با نمادسازی از تیپهای سیاسی و فرهنگی روایتی را شکل داده، حرف سیاسی یا اجتماعی جدیدی نمیزند. گاه بدبختیهایمان را به یاد میآورد و گاه با برجستهکردن بنبستها، راهحلهای ناگزیر، خودزنیها و کمآوردنها را بازسازی میکند.
در داستانی خوب که پیرامون مسالهای فارغ از نمادها جریان دارد، نمادها راه آشنایی بیننده با شرایط خاص داستان در یک محیط متفاوتاند و نه اصل داستان. شاید هنوز با نسل جدیدی از فیلمسازان طرف هستیم که تلاش میکنند پا جای پای اصغر فرهادی بگذارند و بیش از وی نقبی به سیاست روز بزنند، اما فراموش کردهاند که به لااقل به اندازه وی داستانپردازی را تمرین کنند تا مخاطب در میان دنبال کردن داستانی تلخ و نهچندان مستحکم، و یافتن معانی پشت نمادها سرگردان نماند و یافتن مخاطب صحیح برای فیلم شبیه یکی به نعل و یکی به میخزدن نباشد.
آیا در سیاست داستان جز این است؟ آیا صرفا نمادپردازی بدون توجه به آنچه در واقعیت جریان دارد کنش سیاسی از معنا تهی و تبدیل به شعارهایی تکراری نمیشود؟
برچسب : نویسنده : amindehdariana بازدید : 57