سالها پیش در کلاسی شرکت می کردم که یکی از رهروان استادی، این جمله را به زبان آورد؛ بدون پرداختن به ظرافت ها و تفصیل؛ خلاصه اش اینکه طوطی وار و نتیجه هم پیشاپیش معلوم است. می نشینیم و نقد می کنیم که چرا درست نیست و کجا درست است و راههای رسیدن به هر هدف و مقصد چطور باید باشند و می توان کنارشان گذاشت
اما داستان، ساده تر و البته دشوارتر از این حرف هاست. ساده تر آنجا که نیازی به پیچاندن مفهوم راه نیست، همین راهی که باید طی کنی، راهی که وقتت را تلف می کند، اما به مقصد دورتری می رساند، راهی که میان بر نیست، فایده ای هم در نهایت ندارد در نتیجه تلاش؛ و مسلما اگر کوتاه تر بود می توانست بهتر باشد. اما نیست، و همیشه می تواند کوتاه تر باشد
و دشوارتر، آنجایی که با خودت می نشینی و در خلا می اندیشی که چه راهی را باید انتخاب کرد؟ چه کیفیتی باید داشته باشد؟ فلسفه می بافی بدون اینکه ببینی تنها باید راه را برگزید و رفت به جایی رسید که بشود کار را شروع کرد. فهم این ذهنیت و تغییر الگوی ذهنی خودش از سخت ترین کارهاست؛ اما حرف آن استاد خوب مثل پتکی بر سرم فرود آمد که ببین دریافتن این حرف هم از همان هایی هست که هم هرچه بزرگ شوی بهتر می فهمی شان، هم تازه اهمیت شان برایت آشکار می شود؛ پس عجله نکن
بید و مجنون...برچسب : نویسنده : amindehdariana بازدید : 75