روز چهارم بیماری، وقتی تب به چهل درجه میرسه، تجربه عجیبیه. انگار تحمل خواب های خودت رو هم نداری. خواب می دیدم میخواهیم دارایی بزرگی را تقسیم کنیم. هر کس مالک بخشی از آن شود. نقطه ای روی صفحه دارایی ها میکشیدیم اما تحمل نقطه را نداشتم، هر خطی حالم را بد میکرد. کمی بعد یاد گرفتم بر کل صفحه تمرکز کنم. انگار نوعی دارایی اشتراکی. هر مالکیت و تقسیم بندی حالم را خراب میکرد. فقط نگاه به کل صفحه، صفحه ای سفید و روشن آرامم میکرد
شبهای عجیبی است، شبهای درد و تلاش برای خوب ماندن. آدم کم کم یاد میگیرد از همه عادتهایش دست بکشد و هیچ کنارگذاشتنی عجیب نیست. حتی مهمترین آنها. این دوره هر سختی که داشته، آلترناتیوهایی هم برای زندگی پس از خودش انگار ارائه کرده
بید و مجنون...برچسب : نویسنده : amindehdariana بازدید : 62